خداییش خودم اندر کفم که عجب وبلاگی بهت تقدیم کردم
امروز درست وسط نوشتن فصل دوم پایان نامه ام احساس کردم که باید باید باید یه دور وبلاگتو از اول مرور کنم و این کارو کردم.... وبلاگ تو بهترین دیتایی بود که یه پژوهش گر میتونست برای پایان نامش داشته باشه... جلسه دفاع پایان نامه من مملو خواهد بود از جملات وبلاگ تو...
به خاطر خودم....به خاطر خودت.....به خاطر پایان نامم....به خاطر رفتنت...به خاطر بازگشتت...به خاطر اومدنت.... هیجان زده و ممنونم...
چقدر از اینکه داری میای خوشحالم مانی....
چقدددددرررررررررررر..............
من فدای تو
...
منم ازت ممنونم.آدما موجودات فراموشکاری هستن.هدیه ای که دادی بهم، توی خیلی از روزای تاریک کمکم کرد که یه چیزایی مهمی از روزایی که گذروندم رو یادم بیاد.
منم همین طوووووووووووووووووووووور!!! خیلی هیجان زده امممممم :)
حالا جالب اه که ما قبلا هم که اینجا بودن همو نمیدیدیم ها، الانم ممکن اه نبینیم همو!!! ولی خوشحالم خب!!
تازهشم من همین امروز بعد از مدتها اومدم یه سری به وبلاگت زدم و خواستم دوباره برات پیام بذارم که بهار جونم یه چیزی بگو خب! ولی گفتم حتما حس و حال نوشتن نداری دیگه! بعد الان دیدم نوشتی!!! عجیب اه اتفاقای دنیا! دلام تنگ اه برات خب...
به به!
یعنی همینجوری بعد از مدت ها لینک های وبلاگمو چک می کردم. گفتم بذار ببینم این بهار چیزی نوشته یا نه. که نوشته بودی. بارک ا...