روانشناس

 


فردا....


فردا اولین روز کاری حقیقی، رسمی و جدی من در زندگی خواهد بود...

من رسما به عنوان «روانشناس»، در یک کلینیک روانشناسی که در تنظیم همه چیزش ،ازاسمش گرفته تا دکوراسیونش، رنگ و مدل وسایلش، لوگویش، شیوه کارش،پرونده نویسی،گزارش دهی و تقریبا همه چیزش، خودم به طور مستقیم دخالت داشته ام، شروع به کار خواهم کرد...

دیروز خودم شخصا داشتم دیوار راهروی ورودیش را رنگ سفید میزدم و واقعا دلم به اندازه دیوارها روشن و خوش و سفید میشد برای شروع کار در آن..



.





نمی دانم از روانشناس بودن به طور اسمی تا رسیدن به حس درونی روانشناس بودن چقدر فاصله است ولی دلم میخواهد با تمام وجود این مسیر را با تمام پست و بلندش تجربه کنم...

از زمانی که از روانشناسی – این رشته نازنین و مورد علاقه ام- بتی ناشکستنی ساخته بودم تا زمانی که به کلی از آن نا امید شدم و پس از آن تا زمان رسیدن به تعادل در میان این دو کرانه افراط و تفریط و زمانی که به توانایی حقیقی و تمام ضعف ها و قوت ها و میزان حقیقی کارکرد آن پی بردم، زمانی بس دراز می گذرد. اکنون آماده ام تا از عصاره توانایی این علم و تمام آنچه در توان حقیقی اش وجود دارد – که قطعا معجزه ای نمیتواند باشد و در عین حال ابدا هم کم نیست- برای کمک به مردمی که امروز عمیقا احساس میکنم که دوستشان دارم، استفاده کنم.

ایده های بسیاری در سر دارم که زمان میخواهد تا بفهمم که تا چه حد آرمانی و به دور از واقعیت و تا چه حد قابل اجرا و حقیقی هستند... اما آماده ام!

محکم، مستعد، پر شور، اندکی مضطرب  و اما امیدوار!

امید نه به معجزه کردن و نه به انجام کارهای بزرگ، امید به کارهای کوچکی که - در درازمدت شاید- نتایج بزرگ می توانند داشته باشد. درست مانند زاویه ای که در ابتدا بسیار کوچک به نظر می رسد، اما هر چقدر جلوتر می رود تاثیر آن  بیشتر دیده می شود و واضح تر و عظیم تر و عمیق تر...

مطمئنم هرچقدر هم که جاه طلب باشی و هرقدر هم که دلت کارهای بزرگ بخواهد، اگر بتوانی دورترهای این زاویه را ببینی، به کوچکی آنچه در ظاهر دیده می شود، با اشتیاق تن میدهی... 

نظرات 10 + ارسال نظر
نامیه شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 00:38

قربون روان‌شناس کوچولوم برم. برات یه دنیا آرزوهای خوب می‌کنم و امیدوارم با قدمای کوچیک‌ات به همه‌ی اون جاهایی که آرزو داری برسی :*

نوید شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 01:00

خیلی عالی! تو نویسنده بزرگی هم هستی.

من شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 01:12

آخی.....................به سلامتی....
موق باشی .....
بوس...

سارا زمانی شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 03:18

بهار گلم مبارک باشه. آرزو میکنم انقدر بتونی به آدما کمک کنی که هم همیشه از خودت راضی باشی و هم همیشه فکر کنی که بیشتر ازینم میتونی و بازم بری جلو. یک کام و کنار یا همون ماچ و بغل از راه دور :)

مرتضی شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 07:18

سلام
خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه داری با این انرژی خوب کارو شروع می کنی. و چقدر جالب که این روزها من به شدت فهمیدم که کار و رشته شما چقدر مهمه. این روزها من با تمام وجودم دارم نیاز به تخصص شما رو حس می کنم.
مطلبت هم خیلی خوب و روان بود. تبریک از ته دل منو بپذیر و امیدوارم با همین انرژی هر روز به تجربت در این کار بسیار مهم و کاملاً انسانی ادامه بدی. (رو این کاملاً انسانی بودن شغلت خیلی تاکید دارم)

امید روشناس شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 10:56

به رسم دیرینه ترین عادت زرتشتییان رو به اسمان بیکران برایت دعا خواهم کرد

نرگس شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 12:11 http://maahtu.wordpress.com

کار کردن تو محیطی که دوسش داری خیلی لذت‌بخشه، امیدوارم در کارت موفق باشی و ازش لذت ببری :)
من که این‌جوریم هر چه‌قدر هم پیش‌تر برم کم پیش می‌آد که بزرگی کار رو ببینم اون‌قدر توش غرق می‌شم که همش همون کوچکی‌اش رو می‌بینم و از همین هم لذت می‌برم. ولو نتیجه‌ی بزرگی داشته باشه، که باز فکر می‌کنم این نتیجه هم جزء زنجیری از کارهای کوچیک می‌شه برای کارهای بزرگ‌ترتر

نیلوفر شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 15:10

امیدوارم موفق تر از همیشه باشی دختر عمه ی روانشناسم...:*

کاوه دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 12:26

باریکلا!!

کار جوهر مرده.
البته جوهر زن و مرد نمیشناسه و همه رو رنگی می کنه. بنابراین مواظب باش جوهره با اون رنگی که به دیوار میزنی قاطی نشه.

آلیس پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 19:29 http://aalice.blogfa.com

سلام عزیزم

من دانشجوی روانشناسی هستم....

من آرزوی اینی که الان هستیو دارم!

یعنی میشه؟؟؟

میخوام از تجربه هات استفاده کنم...

اجازه هست؟

کجا زندگی میکنی؟ تو ایران؟ سال چندمی؟ کدوم دانشگاه؟...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد