مهدی را هم گرفتند... مهدی را !!!


مهدی جانم.... مهدی جانم....


پسر لطیف باران....

پسر موسیقی و گیتار و شعر و آسمان....


نمیدانم کجایی!...هیچ کس هنوز نمیداند...

معده ام درد میکند .... دلم مثل سیر و سرکه می جوشد....


نمیدانم اگر آنهایی که دارند تو را می زنند، تو را شکنجه میکنند و آزار میدهند، بدانند که تو از نازنین ترین انسان های روی زمینی، بر دست و دل بی رحمشان چه خواهد گذشت؟...

روانشناس

 


فردا....


فردا اولین روز کاری حقیقی، رسمی و جدی من در زندگی خواهد بود...

من رسما به عنوان «روانشناس»، در یک کلینیک روانشناسی که در تنظیم همه چیزش ،ازاسمش گرفته تا دکوراسیونش، رنگ و مدل وسایلش، لوگویش، شیوه کارش،پرونده نویسی،گزارش دهی و تقریبا همه چیزش، خودم به طور مستقیم دخالت داشته ام، شروع به کار خواهم کرد...

دیروز خودم شخصا داشتم دیوار راهروی ورودیش را رنگ سفید میزدم و واقعا دلم به اندازه دیوارها روشن و خوش و سفید میشد برای شروع کار در آن..



.





نمی دانم از روانشناس بودن به طور اسمی تا رسیدن به حس درونی روانشناس بودن چقدر فاصله است ولی دلم میخواهد با تمام وجود این مسیر را با تمام پست و بلندش تجربه کنم...

از زمانی که از روانشناسی – این رشته نازنین و مورد علاقه ام- بتی ناشکستنی ساخته بودم تا زمانی که به کلی از آن نا امید شدم و پس از آن تا زمان رسیدن به تعادل در میان این دو کرانه افراط و تفریط و زمانی که به توانایی حقیقی و تمام ضعف ها و قوت ها و میزان حقیقی کارکرد آن پی بردم، زمانی بس دراز می گذرد. اکنون آماده ام تا از عصاره توانایی این علم و تمام آنچه در توان حقیقی اش وجود دارد – که قطعا معجزه ای نمیتواند باشد و در عین حال ابدا هم کم نیست- برای کمک به مردمی که امروز عمیقا احساس میکنم که دوستشان دارم، استفاده کنم.

ایده های بسیاری در سر دارم که زمان میخواهد تا بفهمم که تا چه حد آرمانی و به دور از واقعیت و تا چه حد قابل اجرا و حقیقی هستند... اما آماده ام!

محکم، مستعد، پر شور، اندکی مضطرب  و اما امیدوار!

امید نه به معجزه کردن و نه به انجام کارهای بزرگ، امید به کارهای کوچکی که - در درازمدت شاید- نتایج بزرگ می توانند داشته باشد. درست مانند زاویه ای که در ابتدا بسیار کوچک به نظر می رسد، اما هر چقدر جلوتر می رود تاثیر آن  بیشتر دیده می شود و واضح تر و عظیم تر و عمیق تر...

مطمئنم هرچقدر هم که جاه طلب باشی و هرقدر هم که دلت کارهای بزرگ بخواهد، اگر بتوانی دورترهای این زاویه را ببینی، به کوچکی آنچه در ظاهر دیده می شود، با اشتیاق تن میدهی...