سوسک


احساس میکنم ارتباطم با شمد، ارتباطم رو با کل حیوانات جهان عوض کرده، جدا از اینکه برعکس سابق،جنبش های طرفدار حیوانات رو درک میکنم، از اذیت و آزار حیوانات ناراحت میشم و بهشون احساس نزدیکی میکنم، احساسم به شمد به باقی خرگوش ها و متعاقبا به باقی حیوانات هر روز داره بیشتر و بیشتر تعمیم پیدا میکنه... اینو متوجه شده بودم که ارتباطم با سگ و گربه و همستر و سایر حیوانات مشابه خیلی متفاوت و بهتر از قبل شده، اما امروز که دیدم دیگه نسبت به سوسک هم دیدگاه قبلی رو ندارم واقعا دیگه خداییش برام خیلی تعجب برانگیز بود.

امروز صبح وقتی خواستم در قفس شمد رو باز کنم که بیاد بیرون، یه سوسک گنده بالدار رو دیدم که روی گوجه شمد نشسته بود و داشت میخوردش. اولین واکنشم طبق معمول ترس و چندش بود، من از بچگی از سوسک نفرت داشتم، در حقیقت فوبیای شدیدی نسبت به سوسک دارم. چون تو بچگی خونمون پر سوسک های بالدار وحشتناک بود و خاطره های گوناگون دردناکی از له شدن سوسک زیر پام وقتی دمپایی دستشویی رو می پوشیدم، راه رفتن سوسک رو صورتم موقع خواب، و رو پشتم موقعی که توی دستشویی در حال انجام عملیات بودم، دارم که هرگز از ذهنم پاک نشدند و نخواهند شد. هیچ وقت نتونستم به تنهایی یه سوسکو بکشم، همیشه مجبور بودم کسی رو برای انجام این کار خطیر صدا بزنم. امروز هم طبق معمول اولین واکنشم وحشت و ناتوانی شدید در مقابل این موجود کوچیک سیاه ترسناک بود و ناراحت از اینکه کسی خونه نیست که به دادم برسه و کمکم کنه. خیلی بلند  و عاجزانه داد زدم:"شمد، لطفا این سوسکه رو بکش!"...!!!!....!!!!!..... شمد هیچ واکنشی نشون نداد، فقط با تعجب منو نگاه کرد....


ناگهان برای من در اون لحظه اتفاق عجیبی افتاد. وقتی شمدو دیدم که چقدر راحت و آروم کنار سوسکه نشسته و ککش هم نمی گزه، منم یهو احساسم تغییر کرد...وحشت همیشگیم تقلیل پیدا کرد و آروم تر شدم.با خودم فکر کردم چرا من از این سوسکه اینقدر می ترسم؟ چرا اینقدر ازش بدم میاد و در یک لحظه طلایی حتی به ذهنم رسید که این سوسکه با شمد چه فرقی داره؟

در قفسو باز کردم و شمد اومد بیرون، طبق معمول دور و بر من چرخید ببینه هیچ کاهویی، گشنیزی چیزی دارم بهش بدم یا نه. کنار قفس یه مدتی نشستم. بعد از یه مدت سر سوسکه رو دیدم که از دیواره قفس اومده بود بالا و حالا داشت دور و برشو نگاه می کرد، سوسک تنبلی بود. دور و برش رو نگاه کرد و یه پاشو عین خنگا آروم آورد بالا و گذاشت این ور دیواره. برای اولین بار در عمرم حرکات یه سوسک به نظرم بامزه و خنده دار اومد و خنده ام گرفت. از خنگیش، از ترسش از یه ارتفاع ده سانتی و این همه فکر و تأملی که مجبور بود برای یه کار ساده انجام بده.

اما بعدش دوباره شاخکاشو تکون داد، باز ترس برم داشت. دوباره تمام حسای قدیمیم اومدن بالا. همون لحظه شمد دو تا دستاشو مثل همیشه گذاشت رو پام و من یهو ازش ترسیدم و هلش دادم پایین. عجیب بود همون طور که احساس خوبم به شمد به سوسکه تعمیم پیدا کرده بود، حالا ترسم از سوسکه هم به شمد تعمیم پیدا کرد، همون موقع بود که دمپایی رو برداشتم و محکم کوبیدم تو سر سوسکه...برای اولین بار تونسته بودم یه سوسکو بکشم، قلبم تند تند میزد و داشتم خودمو با این فکرها آروم می کردم که انسان ها و سوسکا با هم دشمن اند، ما نمی تونیم همزیستی مسالمت آمیزی باهم داشته باشیم، این سوسکه مثل شمد نیست و احساسات اونو نداره و من باید می کشتمش که تو خونه ما زاد و ولد نکنه، سوسکا موجودات بد و موزی و کثیفی هستن و محیط زندگی ما رو آلوده می کنن و ......

اما از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون،ته دلم علی رغم تمام این توجیهات از اینکه اون موجود کوچیک و تنبل و خنگ و بامزه رو کشته بودمش هیچ هیچ هیچ حس خوبی نداشتم....



نظرات 8 + ارسال نظر
غزال دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 16:48

آره ره ه ه ه ه می فهمم ...:)))))))) می ی ی ی ی فهمم:(((((

مانا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 18:15

اوخ خداااا
:*

روزها سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 12:20 http://mahjour-weblog.blogsky.com

داشتم فکر میکردم باید یه وان پر از انواع سوسک واسه تو مهیا کرد و یهو انداختت توش! یا میمیری یا زنده می مونی.. اگه مردی که خدا بیامرزدت، ما خیلی ناراحت میشیم و همش به یادت هستیم، و قول میدیم تا چهلمت اصلا آهنگ شاد گوش ندیم و سیاه بپوشیم، اگه زنده موندی اونوقت مشکلت با سوسک یا حل میشه یا نمیشه، اگه حل نشد، بازم همین داستان وان رو تکرار می کنیم، اگه حل شد اونوقت دو تا اتفاق می افته، یا مثل بچه آدم میشی، یا نمیشی، یعنی بدتر میشی و علاوه بر سوسک از وان هم میترسی! اگه این جوری شد بهترین کار اینه که ... ولش کن همون بترسی بهتره فکر کنم...! راستی شمد رو بدون شوهر تو قفس انداختی ظالم؟!

ای بابا....
آقا جان غرقه سازی منسوخ شده همه جای دنیا... فقط حساسیت زدایی منظم جواب میده...ما هنوز غرقه سازی میکنیم... و در حقیقت غرق سازی میکنیم مراجع بدبخت رو...
در ضمن شمد ما آقا است... در صددیم براش به زودی آستین بالا بزنیم....

من چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:35

.........................................شجاع..........آیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی....................................
...............................................
..............................................................وحشت کردم...........................آخرش شمد سوسک و خورد یا نه؟

نیلوفر دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 13:11 http://niloosah.blogfa.com

خرگوش من خیلی دردناک مرد....خدا برات نیاره:(

شنیدم و خیلی ناراحت شدم راستشو بخوای نیلو...

[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 10:37

همیشه اولین قتل همین حسو به آدم می ده!
بعدش یه جورایی عادت می کنی.

تا حالا به این فکر کرده بودی که این اولین قتلت نبوده و تا به حال هزاران مورچه رو بدون این که اصلا متوجه حضورشون بشی زیر پات توی خیابون له کردی؟
یا می دونی چقدر میکروب و باکتری و سایر موجودات میکروسکپی رو هر روز و هر لحظه نابود می کنی؟
یا ....

بگم؟ بگم...؟
اگه بگم که از عذاب وجدان .....

ببینم یعنی پشه هم نکشته بودی تا به حال؟

ناشناس جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 00:40

منم همیشه با کشتن سوسک مشکل داشتم و دارم اما مشکل من این نیست که نخوام سوسک و نکشم مشکلم اینه که بین انگیزه ی بالام برای کشتن سوسک و نیروی کمی که به دمپایی اعمل می کنم تا سوسکو بکشم هیچ تناسبی وجود نداره و سوسکه زیر دمپایی له نمیشه فقط نوازش میشه

ای ناشناس ها شماها کی هستین.. بگین دیگه ....خوب مثلا چی میشه شناس بشیم باهم؟

kaveh سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 23:46

ناشناس اولی من بودم
یادم رفته بود اسممو بزنم!

Like....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد