من بامدادم
خسته
بی آن که جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده تر نیست،
که پیش از آن که باره برانگیزی
آگاهی
که سایه ی عظیم کرکسی گشوده بال
بر سراسر میدان گذشته است:
تقدیر از تو گدازی خون آلوده در خاک کرده است
و تو را
از شکست و مرگ
گزیر
نیست
ادامه...
درمانگر همان تجاوزگر واقعی است. درمانگر بیرون از شرایط تو می ایستد . بیرون از متن درد واز بالا به تو و درد تو می نگرد. از موضع قدرت برتر. و تو را در شرایط فروتر نگهمیدارد. این همان بیمارسازی درمانگرانه است که باید از آن خلاص شد. درمانگر همان سلطه گر واقعی است که این حق را برای خود محفوظ می دارد که به شرایط تو تجاوز کند و تو را سلاخی نماید و شرایط خودش را بر تو تحمیل کند. درمانگر درد را درک نمی کند. تو را تخدیر می کند. تو را بیگانه با خودت می کند و از تو یک دیگری بیگانه با خود می سازد.
و البته با این تبصره که ما به امثال دکتر اسکندری هم میگوییم درمانگر...
با این تکمله که ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش ما تغییر روایت داده ایم و درمان فرو گذاشتیم و زیستن در درد را با مردم کف خیابان می چشیم.که دریافتیم درد را درمانی نیست. باید تحمل ها را بالا برد. تا نهایت درد.
اما من هنوز نا امید نیستم... و چقدر خوشحالم که نا امید نیستم. و در این لحظه چقدر احساس خوشبختی میکنم که نا امید نیستم. احساس جوانی و تازگی میکنم و توانایی و قدرت... تا پایان راه خواهم رفت، چه بنبست باشد و چه راهی به سوی حتی اندکی نور... من به راهی که در آنم با تمام وجود متعهدم...و این تعهد به من احساس آزادی و خوشبختی میدهد.
می دانم خستهاید و دلسرد و نا امید، به شما از صمیم قلبم خسته نباشید میگویم. اما بیایید این امانت را به دست ما بسپارید و کمی استراحت کنید. بگذارید ما هم تلاشمان را بکنیم... خدا را چه دیدید؟!...
من پر از اندوه و دردم. نه نامیدی و ترس. خسته ام ولی فرسوده نه.دلم گرم است به راهم. به راه پیش رو. به شما که چنین پر از امید و خوشحالی پا در راه تصمیم های سترگ گذاشته اید. جوانی و تازگی و قدرتمندی و شایستگی به شما بالندگی و رشد می بخشد. گوارتان. اما انچه من گفتم تغییر زاویه دید من بود به هستی و انسان و تغییر آدمی. درمان کردن نگاهی برتری طلبانه است و از بیرون و مجاز دانستن خود و روش و دانائی خود به این که دیگران را بر اساس ذهن خود و تصورات خودساخته بسازیم. گوئی چوب و تخته را اره می کنیم و با میخ و چکش به هم می دوزیم. روایت من از آدمی و راه آدمی و نحوه راه رفتن و به راه آمدن آدمی تغییری شگرف کرده است تا به آن روزها که مجاز می دانستم خودم را که چون پرکروست همه را بر تخت شکار خویش بنشانم و همه را به قواره آن در آورم. از نگاه خسته ام و از آن حرفه بازنشسته ام. شما را نیز به آن راه نمی خوانم. تا خود چه بخواهید!
اما علیرغم تمام اشتباهاتی که به دیدهی خود انجام دادهاید، بسیاری از کسانی که مراجع شما بودهاند، الان از شما ممنون هستند و خوشحالند از اینکه روزی به شما مراجعه کردهاند. آیا شما حق دارید اجازهی این خوشحال بودن و حتی ممنون بودن را از این آدمها بگیرید و آیا میتوانید؟ و آیا میتوانید ادعا کنید که نباید خوشحال باشند و باید پشیمان باشند که این کار را کردهاند و آیا این کار باز، نشستن بر تخت پادشاهی و راندن حکمی تازه نیست؟
روایت قدیم و جدید شما از آدمی و نحوهی راه رفتن و به راه آمدن او، هر دو برای ما غنیمت است. این تجربههای گرانبها را از ما دریغ نکنید...
همین تجاوزگری های درمانگرایانه بود که امثال راجرز صدایشان در آمد تا تجاوز گری (درمانگری) خاتمه یابد... اما سوال من این است، تکلیف کسی که خود برای مورد تجاوز قرار گرفتن اصرار دارد و گویی از این مسیر آرامش می یابد چیست؟ باید به او تجاوز کرد؟! یا به او کمک کرد از این ره صرف نظر کند به قول دکتر اسکندری به عملکرد تخدیری درمانگر (متجاوز) تن ندهد؟ اگر او را به این مسیر سوق دادیم آیا باز هم تجاوز کرده ایم؟! من نظرم این است که باز هم تجاوز کرده ایم! شاید برای اینکه متجاوز نباشیم، بهتر است بر مبنای دنیای فرد به او کمک کنیم ( دنیای پدیداری) و هر کس را در آینه نگاه خودش ببینیم،گویی ما هم همان دنیا را داریم و همانی را که او لمس می کند و می فهمد، لمس می کنیم و می فهمیم و بر اساس آنچه او توانش را دارد و یا در مرتبه بالاتر می تواند داشته باشد در خدمتش باشیم، و این سخت ترین کاری است که من در تمام دنیا سراغ دارم...
جالب بود و موافقم...!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درمانگر همان تجاوزگر واقعی است. درمانگر بیرون از شرایط تو می ایستد . بیرون از متن درد واز بالا به تو و درد تو می نگرد. از موضع قدرت برتر. و تو را در شرایط فروتر نگهمیدارد. این همان بیمارسازی درمانگرانه است که باید از آن خلاص شد. درمانگر همان سلطه گر واقعی است که این حق را برای خود محفوظ می دارد که به شرایط تو تجاوز کند و تو را سلاخی نماید و شرایط خودش را بر تو تحمیل کند. درمانگر درد را درک نمی کند. تو را تخدیر می کند. تو را بیگانه با خودت می کند و از تو یک دیگری بیگانه با خود می سازد.
و البته با این تبصره که ما به امثال دکتر اسکندری هم میگوییم درمانگر...
با این تکمله که
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
ما تغییر روایت داده ایم و درمان فرو گذاشتیم و زیستن در درد را با مردم کف خیابان می چشیم.که دریافتیم درد را درمانی نیست. باید تحمل ها را بالا برد. تا نهایت درد.
اما من هنوز نا امید نیستم...
و چقدر خوشحالم که نا امید نیستم.
و در این لحظه چقدر احساس خوشبختی میکنم که نا امید نیستم.
احساس جوانی و تازگی میکنم و توانایی و قدرت...
تا پایان راه خواهم رفت، چه بنبست باشد و چه راهی به سوی حتی اندکی نور... من به راهی که در آنم با تمام وجود متعهدم...و این تعهد به من احساس آزادی و خوشبختی میدهد.
می دانم خستهاید و دلسرد و نا امید، به شما از صمیم قلبم خسته نباشید میگویم. اما بیایید این امانت را به دست ما بسپارید و کمی استراحت کنید. بگذارید ما هم تلاشمان را بکنیم...
خدا را چه دیدید؟!...
من پر از اندوه و دردم. نه نامیدی و ترس. خسته ام ولی فرسوده نه.دلم گرم است به راهم. به راه پیش رو. به شما که چنین پر از امید و خوشحالی پا در راه تصمیم های سترگ گذاشته اید. جوانی و تازگی و قدرتمندی و شایستگی به شما بالندگی و رشد می بخشد. گوارتان.
اما انچه من گفتم تغییر زاویه دید من بود به هستی و انسان و تغییر آدمی. درمان کردن نگاهی برتری طلبانه است و از بیرون و مجاز دانستن خود و روش و دانائی خود به این که دیگران را بر اساس ذهن خود و تصورات خودساخته بسازیم. گوئی چوب و تخته را اره می کنیم و با میخ و چکش به هم می دوزیم.
روایت من از آدمی و راه آدمی و نحوه راه رفتن و به راه آمدن آدمی تغییری شگرف کرده است تا به آن روزها که مجاز می دانستم خودم را که چون پرکروست همه را بر تخت شکار خویش بنشانم و همه را به قواره آن در آورم. از نگاه خسته ام و از آن حرفه بازنشسته ام. شما را نیز به آن راه نمی خوانم. تا خود چه بخواهید!
اما علیرغم تمام اشتباهاتی که به دیدهی خود انجام دادهاید، بسیاری از کسانی که مراجع شما بودهاند، الان از شما ممنون هستند و خوشحالند از اینکه روزی به شما مراجعه کردهاند. آیا شما حق دارید اجازهی این خوشحال بودن و حتی ممنون بودن را از این آدمها بگیرید و آیا میتوانید؟
و آیا میتوانید ادعا کنید که نباید خوشحال باشند و باید پشیمان باشند که این کار را کردهاند و آیا این کار باز، نشستن بر تخت پادشاهی و راندن حکمی تازه نیست؟
روایت قدیم و جدید شما از آدمی و نحوهی راه رفتن و به راه آمدن او، هر دو برای ما غنیمت است. این تجربههای گرانبها را از ما دریغ نکنید...
همین تجاوزگری های درمانگرایانه بود که امثال راجرز صدایشان در آمد تا تجاوز گری (درمانگری) خاتمه یابد... اما سوال من این است، تکلیف کسی که خود برای مورد تجاوز قرار گرفتن اصرار دارد و گویی از این مسیر آرامش می یابد چیست؟ باید به او تجاوز کرد؟! یا به او کمک کرد از این ره صرف نظر کند به قول دکتر اسکندری به عملکرد تخدیری درمانگر (متجاوز) تن ندهد؟ اگر او را به این مسیر سوق دادیم آیا باز هم تجاوز کرده ایم؟! من نظرم این است که باز هم تجاوز کرده ایم! شاید برای اینکه متجاوز نباشیم، بهتر است بر مبنای دنیای فرد به او کمک کنیم ( دنیای پدیداری) و هر کس را در آینه نگاه خودش ببینیم،گویی ما هم همان دنیا را داریم و همانی را که او لمس می کند و می فهمد، لمس می کنیم و می فهمیم و بر اساس آنچه او توانش را دارد و یا در مرتبه بالاتر می تواند داشته باشد در خدمتش باشیم، و این سخت ترین کاری است که من در تمام دنیا سراغ دارم...
جالب بود و موافقم...!