هیچوقت فکر نمیکردم با اشتیاق یک کتابی بخونم در مورد چگونگی از شیر گرفتن بچهها و شروع غذای جامد و واقعا هم از خوندنش لذت ببرم. لااقل مطمئن بودم تا وقتی خودم مادر نشم (اگر بشم!) و این موضوع دغدغهی اصلی زندگی شخصی خودم نباشه، خیلی حوصلهام سر بره از خوندن همچین کتابای بیمزهای...
ولی وقتی فکر میکنم اگر این کتابو خونده بودم، همیندیروز میتونستم پای تلفن به اون مادر آشفته کمک کنم و بهش راهنمایی بدم و از نگرانی درش بیارم، باعث میشه همچین تک تک جملههای این کتابو با اشتیاق قورت بدم که انگار دارم هری پاتر میخونم...
چه احساس جدید و جالب و عجیبیه این «مفید بودن»...!
:))))))))))))))))
ای جااااااااااااااااااااااان
فک کنم هیچ حسی نتونه توی ایجاد لذت، با مفید بودن رقابت کنه
...
منام کتاب بیمزه میخوااام خب
:)
دارم همین سری کتابای مراقبتهای روزانه که ترجمه مامانه رو میخونم. بعلاوه بعضی از کتابای موسسه و کلیدهای تربیت کودکان و نوجوانان.
دلم میخواست میتونستم روزی ۳-۴ تا کتاب تموم کنم اما حیف که تندخوانی نصرت نرفتم در دوران بچگیم...
ولی نامیه، برای من «مفید بودن»، این برتری رو بینِ حس هام، در ایجاد لذت نداره. مثلن تو رتبه ی سوم چهارمه.
آیا من انسانِ خودخواهی هستم بچه ها؟؟!
نه! اتفاقا! جالبه، اون وقت رتبههای اول و دومت چیان؟
بسیار زیاد خوشحالم که احساس مفید بودن با تعریف شخصی خودتو داری تجربه میکنی.
فقط یادت باشه هر آدمی تا یه حدی دارای توانایی معموله.
یعنی چی؟... یعنی چی تا یه حدی دارای توانایی معموله؟...
قبل از همه خوشحالم که خوشحالی و به نظر میاد توی خوشحالیت چیزی از جنس احساس رضایت هست که قبلا نبوده
و بعد از خوشحالی کردن میخواستم بگم یه چیزی برام یک کم مبهمه در مورد روندی که طی کردی و اتفاقی که منجر به این خوشحالی شد برات...دقیقا چی باعث میشد که قبلا احساس کنی چرخ گوشت زحمت کش بدون گوشت هستی و چی باعث شد که الان این احساس تغییر کنه؟
اگه نظر من رو بخوای بهت میگم که تو اگه نه همیشه،بیشتر اوقات زندگیت آدم پرتلاشی بودی و همیشه هم دغدغه ات مفید بودن بوده(بنابراین به نظر من این دغدغه چیز جدیدی نبود) احساس میکنم قضیه این بوده که تو توی خودت این مفید بودن رو باور نداشتی و شاید الان داری. نمیدونم شاید دیگه این "کودک نوپا" رو بخاطر کاستی هاش دعوا نمیکنی.و شاید قبلا این کارو میکردی.....نمیدونم خودت بگو...اگه دوست داشتی یک کم بیشتر بنویس از کیفیت و دلایل این تغییر
نه نمیدونم چرا واقعا شما اینو میگین؟ هم تو هم نگار؟ به نظرم خیلی واضحه که چرا...
من تا حالا هیچ وقت آدم مفیدی نبودم. چون هیچ وقت کار نکردم به معنای واقعی. هیچ وقت کسی جز خودم از نتایج کار من سود نبرد. من تا حالا فقط درس خوندم و اگر آدم پرتلاشی بودم واسه خودم بودم و هرگز حس نکردم بودنم با نبودنم چندان تفاوتی کنه واسه کسی. نه از این جهت که کسی دوستم نداشته باشه. از این جهت که دقیقا کاری رو بلد باشم که دیگران بلد نیستن. مثل یه کفاش. مثل یه بنا و برای دیگران اون کارو انجام بدم و احساس مفید بودن کنم و اگر هم قراره پولی بگیرم از کسی، به این خاطر باشه و نه به این خاطر که حق مسلممه که از پدر و مادرم هر ماه پول بگیرم، چونکه بچشونم...
غذائی که تو انتخاب می کنی. روش غذا خوردنت و طریقه ای که تو غذایت را تمام می کنی نشان دهنده سبک زندگی توست.
لذت بردن از آفرینشِ چیزی، لذتِ خلق کردن...
لذتِ فهمیدن، درکِ یک پدیده یا درکِ یک پیچیدگی...
بدونِ این که بخوام به کاربردشون تو جایی فکر کنم، به خودیِ خود!
جالب بود...!
:)
راستی یادم رفت بگم که با اینکه ما همو نمیشناسیم ولی من کامنتاتو خیلی دوست دارم و باهات احساس نزدیکی میکنم سیما...
من البته فک میکنم یه مشکلایی داشته باشی سیما ؛) یادم باشه شمارهامو بدم بیای یه سر ببینمات P:
هوم... فک میکنم این برتری، شخصیه کاملا و ربطی به درجهی خودخواهی نداره. به نظرم خودخواهی یه ماجرای عام اه، فقط روشهای ارضاشه که تو آدما با هم فرق میکنه. و چه بسا اون خودخواهیای که از مسیر دیگران ارضا میشه، اون دیگران رو بیچاره کنه... و کرده در طول تاریخ!!!!!!!!!!!
بهار تو داری به طور خاص فقط دربارهء مفید بودن تو عرصه کاریت حرف میزنی وقتی می گی که من تا حالا "هیچ وقت" آدم مفیدی نبودم؟ یا اینکه به طور کلی این رو درباره زندگی خودت تا الان میگی؟
اگه منظورت فقط رشته تحصیلی و عرصه کاریته که خب خیلی من نظر تخصصی ای ندارم و همینجا بحث تمومه
اما اگه این رو داری تعمیم میدی به کل شخصیت بهار،بعنوان یک دوست میخوام بگم که من کاملا بهت حق میدم که این احساس و تلقی تو باشه از خودت اما اگه واقعیت بیرونیش رو بخوای،به نظرم یک کم کار سخت تره.باید از خودت بیای بیرون و از نگاه بقیه -ای که ادعا میکنن تو براشون مفید بودی و دقیقا بودن و نبودنت خیلی باهم فرق داشته براشون- هم خودت رو بتونی ببینی.دیگرانی که غیر از اینکه تو رو دوست داشتن به خاطر خودت،بودن تو هم براشون به معنای واقعی "مفید"بوده.آیا تو میتونی وقتی کسی بهت میگه که تو براش مفید بودی،جواب بدی که نه من برای تو مفید نبودم؟
"احساس مفید بودن" یه چیزه و "مفید بودن" یه چیز دیگه به نظرم
آیا تو احساس رضایت بیشتری پیدا نکردی چون"مانع "های احساس مفید بودنت رو برداشتی و داری برمیداری؟
باز هم خواهش میکنم که این جمله ها رو سوالی بخون و اگه به سمت"تجاوز گر" رفتم یا تو همچین حسی پیدا کردی بگو بهم
جالبه!
تازه دارم میفهمم چی میگین...
ولی من تا حالا همچین حسی نداشتم
هیچ وقت فکر نکردم که برای کسی مفیدم
یا مثلا برای دوستام مفیدم...
الانم که دارم میگم بازم این حسو زیاد ندارم و اگه راستشو بخوای دوست دارم که بشنوم که چرا و چطوری مفید بودم؟...
آره ... فقط یه دیدار؛ جلسه ی دفاعِ نامیه؛ که تازه هر دومون درگیرِ پذیرایی بودیم!!!
که همین خودش یه نقطه ی مشترکه D-:
مرسی رفیق.
خیلی سر در نمی آورم از چیزی که بین شما و روابط تو و دیگران گذشته. البته زاویه دید مانا را بیشتر می پسندم ولی به عنوان یک ناظر بیرونی که نگاه می کنم فکر می کنم لذت بخش ترین قسمت ماجرا و البته چیزی که انگار کمتر برای بقیه و خودت شاید مهم باشد (شاید به عمد...شاید) آن پول و درآمدی است که به دست می آوری البته از کاری که واقعن دوستش داری و خوب این فوق العاده ست
موافقم باهات...البته این قسمت که میگی(بخش مالی) اصلا کمتر از بقیه قسمتها برام مهم نیست. اتفاقا همون طور که به مانا گفتم خیلی هم برام مهمه که در ازای داشتن تخصصی که دیگران ندارن، درست مثل یک کفاش و یک نونوا بتونم به شکل حقیقی بهشون خدمات بدم و در ازاش درآمد داشته باشم.
بچه ها نیازهاشون رو به عینی ترین و بی واسطه ترین شکل بیان می کنن. قیافه ی مادر یا زنی آشفته هم کمابیش همین طوره. شاید همینه که کار رو آسون می کنه. یعنی چون می دونیم نیاز چیه در یاری رسوندن درنگ و دریغ نمی کنیم.(زلزله هم که میاد همین جوری می شه). طبیعتا در پی اون احساس مفید بودن هم به وجود میاد.
اما زمان های دیگه که درک نیازهای دیگران پیچیده می شه و نیازها عینی و به چشم آمدنی نیست، قضیه فرق می کنه. کمتر می بینیم، کمتر درک میکنیم و کمتر یاری می رسونیم. احساس مفید بودن هم خب، نمیاد دیگه.
بهار جان سلام
مطلبی در باره ابسورد در وبلاگم گذاشتم اگر خواستی سر بزن.با این مطلع :
ابسورد، کوششی انسانی برای یافتن معنا در جهان است که نهایتاً به شکست می انجامد. از این رو ابسورد بیان می کند که چنین معنایی در ارتباط با فرد وجود ندارد. واژه ابسورد منطقاً معنا را از قلمرو جهان بیرون نمی گذارد، بلکه ترجیحاً از نظر انسانی آن را ناممکن می داند. ابسوردگرایی فلسفه ای است که شکست چنین تلاشی را نشان می دهد. ابسوردگرایی گره خورده به دو قلمرو اگزیستانسیالیسم و نهیلیسم است و ریشه های آن به کارهای سورن کی یه گور در قرن نوزدهم باز می گردد. آلبر کامو با انتشار کتاب افسانه سزیف و متاثر از شرایط عمومی بعد از جنگ جهانی دوم ابسوردگرایی را بنیاد نهاد...
اول اینکه با حرف مانا موافقم که باید این دوتا رو از هم تفکیک کرد.
دوم اینکه مفهوم مفید بودن در عرصه ی کار و تخصص رو خیلی درک میکنم و میفهمم که چقدر به آدم احساس قابل بودن،اعتماد به نفس،خاصیت داشتن یا به قول خودت مفید بودن و از همه مهمتر چقدر احساس خوشحالی و رضایت میده و وقتی در ازای این مفید بودن پول میگیری مطمئن میشی که همه این حسها واقعیت داره و فانتزی نیست.
سوم اینکه با اطمینان مینونم بهت بگم که برای من آدم مفید، دوست مفید ،همدل مفید، گاهی همراه مفید و بهتره بگم وجود مفیدی بودی و هستی. یعنی دقیقا بودنت برای من بهتر از نبودنت بوده و هست.اثباتش هم ساده است اگه نباشی یا از زمانی به بعد نبودی دلم پر از غم میشد یا وقتی فکر میکنم ممکنه از ایران بری و دور بشی غمگین میشم. به نظر من که این نوعی مفید بودنه البته نمیدونم با تعریف خودت این چه مفهومی برات داره؟
چهارم هم نداره:)
:)...