روژین، کودک ۱۱ ماههی سرایدار کُرد ما با تمام وجود در حال کشف جهانه. با لذتی باورنکردنی همه چیزو از جاروبرقی گرفته تا پایههای صندلی و دشکهای مبل و طرحهای روی فرش، بالا و پایین میکنه و تمام امکانات داشته و نداشتهی اونا رو پیدا می کنه. من از دیدن روژین و کاراش واقعا لذت میبرم...
بچه که بودم گاهی بزرگترها به ما می گفتند:«از دوران بچگیتون لذت ببرید، این دوران دیگه هیچ وقت برنمیگرده، هیچ لذتی مثل شادی دوران کودکی نیست.» من از این حرفها لجم درمیاومد. با خودم فکر میکردم که احتمالا اینا خیلی آدمهای خنگی هستند که نمیفهمن دوران کودکی مساویه با یه عالمه نبایدها، نکنها، نمیشهها و دنیای بزرگسالی هیچ کدوم از این قید و بندها رو نداره. من همیشه دلم می خواست بزرگ بشم چون بزرگترها آزاد بودن که هرکاری دوست داشتن انجام بدن و از تمام امکانات جهان لذت ببرن. بزرگترها میتونستن هر وقت که دلشون خواست از خونه برن بیرون و هر وقت دوست داشتن برگردن. بزرگترها اجازه داشتن تمام وسایل شهربازی رو سوار بشن، اجازه داشتن آرایش کنن، لباسهای قشنگ و بزرگونه بپوشن، اجازه داشتن با هر کسی که میخوان عروسی کنن.اجازه داشتن بچهدار بشن. اجازه داشتن تنهایی یا با هرکی که دلشون میخواست مسافرت برن. بزرگترها اجازه داشتن همهی فیلمها رو ببینن و هر جور کتابی که دوست داشتن بخونن. بزرگترها میتونستن هر وقت که دلشون خواست سوار ماشینشون بشن و خودشونو ببرن سینما، پارک، شهربازی. بزرگترا میتونستن هر وقت که دوست دارن اتاقشونو مرتب کنن یا اصلا مرتب نکنن. بزرگترا اجازه داشتن هر وقت که میخوان تنها باشن بهت بگن از اتاقشون بری بیرون، بزرگترا اجازه داشتن بهت دستور بدن و هر کاری که دوست دارن رو ازت بخوان و بزرگترا....
***
و حالا من یک بزرگسالم با همهی این اجازههای ریز و درشت ولی ازشون واقعا لذتی نمیبرم. در عوض حسودیم میشه به روژین ۱۱ ماهه که جهان تازه براش شروع شده و میتونه از ذوق کشف کردن اتفاقاتی که با حرکت دادن دستش زیر شیر آب پیش میاد، ساعتها بالا و پایین بپره...
یعنی من عاشق این جمله تم"بزرگترها میتونستن هر وقت که دلشون خواست سوار ماشینشون بشن و خودشونو ببرن سینما"
*:
:)
کاش خودتو معرفی میکردی
زندگی سوء تفاهمی بیش نیست. یک خود فریبی بزرگ که هیچ کس نمی خواهد باور کند آنی نیست که هست. مثل چشمان ما که معکوس می بیند و ما فکر می کنیم راست و درست می بینیم. یک نفر تنها یک نفر پیدا شد که فریاد بزند که خیاط روزگار برهنگی بر تن شاه کرده است. یک نفر پیدا شد تا فریاد کند که ما از سمت پیری خود زاده می شویم و به سوی کودکی خویش ره می سپاریم. یک نفر نیست تا دوباره فریاد کند که خنده کودکانه یک کودک فریب پیرمردی است که دنیا را واژگونه نشانمان داده است. او دارد نه به کشف خویش بل به خود فریبی ما پوزخند می زند.ما برهنگان چه تفاخری می کنیم به لباس فاخری که به تن کرده ایم. ما کودکان چه غرق در کشف مجعول شعبده روزگاریم که ما پیر نشان می دهد و ما باور می کنیم به آنسوی پنجره می نگریم. ما محصور شدگان در ائینه بی خویش.
بزرگترها مشقم نمینوشتن...
خوش به حاله بزرگترهای اونوقتا
آره راست میگی!
این یکی ازمهمترین موردا بود، نمی دونم چرا یادم رفت بنویسم...
واقعا این ماجرای «اونجایی که هستی رو خوش نداشتن» ماجرای غریبی اه!!
و دم را غنیمت دان و لحظه را دریاب، حرفهایی غریبتر!!
من بودم...اسمم جا موند
تفاوتِ ما آدم بزرگا با روژین اینه که اون به شکلِ «بی واسطه»ای داره با جهان تعامل می کنه. اون ذهنش پر نیست از این همه اطلاعاتی که چپونده شدن تو مغزِ ما. از انواعِ مارک های متنوعِ جاروبرقی، نوعِ طراحیِ مبل ها و فرش ها یا عناصرِ تشکیل دهنده ی آب چیزی نمی دونه.
اما ما خلاص نمی شیم از این همه واسطه ای که بینِ خودمون و پیرامونمون می ذاریم. منِ زبان شناس، تو ی روان شناس، او ی جامعه شناس و ...
منِ مسلمون، یا مسیحی یا کافر و ...
منِ فقیر، شمایِ پولدار و ...
مدام این عینک ها رو چشم هامونه. عینک هایی که یا به زور بهمون قالب کردن یا خودمون با کمالِ میل به چشم می زنیم.
خوش به حالِ روژین و همه ی آدم بزرگایی که می تونن یه وقتایی مثلِ روژین باشن.
دقت کردی .انگار یک ساعت برای کوچولوها اندازه یک سال تجربه داره. خوش به حالشون.
خب درسته روزبه عمل کرده، سرتم شلوغه، وقت و حال و حوصلهام نداری، ولی یه چیزی بگو دیگه!!!