من بامدادم
خسته
بی آن که جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده تر نیست،
که پیش از آن که باره برانگیزی
آگاهی
که سایه ی عظیم کرکسی گشوده بال
بر سراسر میدان گذشته است:
تقدیر از تو گدازی خون آلوده در خاک کرده است
و تو را
از شکست و مرگ
گزیر
نیست
ادامه...
دختری با آرایش غلیظ، موهای بلند، گوشوارههای بزرگ، لباس چسبان و چکمههای بلند در حال خندیدن با دوستان خود است و پسرکی ۳ ساله مدتی است که به او زل زده است. بلاخره جلو میآید و به دختر میگوید:
دختر که تا اون موقع ساکت گوشه ای بی حرکت ایستاده بود. مثل فنر از جاش جهید و پسرک رو در آغوش گرفت و سخت بوسید.......... الهی.... قروووووووووووووبونت............... بشم................آآآآآآآآآآآآآقای قشنگ! ...شما چققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققدر دوست پسرین...!پسرک مات و متحیر ایستاد تا دختر رهاش کرد... لب های دختر روی صورت دوست پسرش جا مونده بود.
... یکهو، همه شان ساکت شدند. یکی پرسید چی می گی کوچولو؟ پسرک تکرار کرد: شما خیلی دوست دخترین! جمعیت منفجر شد از خنده... این یکی گفت: دعوتش کن به رقص، ببین افتخار می ده، اون یکی گفت: براش میوه پوست بکن... دختر ریسه رفت، شکلاتی از کیفش درآورد و به پسرک داد و رفت با دوستانش که دوباره سن را بلرزانند. پسرک لحظه ای ایستاد، به شکلات نگاه کرد، و بعد گذاشتش کنارِ کیفِ دختر. او از این شکلات ها بدش می آمد.
چرا دوست دختر ... چرا مادر نه؟ مگه یه مامان نمی تونه این شکلی باشه؟؟ اما اون پسر درست می گه ... و چه قدر پسرک سه ساله ما احساس پوچی و تنهایی این دختر رو خوب درک کرده ... یا شاید تصویر تو از دخترکانی این چنین یا شاید هم قضاوت من در مورد تو و این دختر؟!
یکی از پستها گفته بودی داری می ری کارورزی؟ راستی روحیه چه طوره؟
سلام... همچین به نظر افسرده نمیاد... تجربهی بامزهای بود. ولی حالا اگه پسره یه خورده بزرگتر بود چی میشد؟ اونوقت همه بدشون میومد نه؟ بعد تازه شاید پسره این جمله رو به صورت پرسشی گفته...
این داستان چند تا نکته داره: ۱- مردها از همون دوران کودکی چشمانشان همه جا کار می کند (یا لااقل نویسنده اینجوری فکر میکنه) (: ۲- دختر خانمهای متین و سنگین و لباس مناسب پوش کمتر دوست دخترن! (چادری ها که اصلا نیستند!) ۳- هر کس از دریچه دید خود به یک سوژه نگاه می کند( یک پسر دیگه ممکن بود بگه شما چقدر فوفولید!) ۴- نویسنده از دختری با آرایش غلیظ، موهای بلند، گوشوارههای بزرگ، لباس چسبان و چکمههای بلند، به شدت خوشش می آید! یا لا اقل دوست دارد همه اینها را یک بار در یک مهمانی امتحان کند! (واحد کشف لایه های پنهان!) :-D
نویسنده تمام اینایی که گفتی رو صرفا روایت کرده اما با چیزایی که گفتی کمابیش موافقم. در مورد بخش کشف لایههای پنهان هم به زودی یه پست مرتبط خواهم گذاشت... :)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کلا با حال مینویسی
دختر که تا اون موقع ساکت گوشه ای بی حرکت ایستاده بود. مثل فنر از جاش جهید و پسرک رو در آغوش گرفت و سخت بوسید.......... الهی.... قروووووووووووووبونت............... بشم................آآآآآآآآآآآآآقای قشنگ! ...شما چققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققدر
دوست پسرین...!پسرک مات و متحیر ایستاد تا دختر رهاش کرد... لب های دختر روی صورت دوست پسرش جا مونده بود.
... یکهو، همه شان ساکت شدند. یکی پرسید چی می گی کوچولو؟ پسرک تکرار کرد: شما خیلی دوست دخترین! جمعیت منفجر شد از خنده... این یکی گفت: دعوتش کن به رقص، ببین افتخار می ده، اون یکی گفت: براش میوه پوست بکن... دختر ریسه رفت، شکلاتی از کیفش درآورد و به پسرک داد و رفت با دوستانش که دوباره سن را بلرزانند. پسرک لحظه ای ایستاد، به شکلات نگاه کرد، و بعد گذاشتش کنارِ کیفِ دختر. او از این شکلات ها بدش می آمد.
خیلی باحاله
مجلس ترحیم روایت را به اطلاع می رساند
دوتا اپیزود آقای اسکندری و سیما هم خیلی محتمل وجالب بودن...
چه پسر فهمیده ای با او سن کمش چه چیزا رو که نمیدونه.........
چرا دوست دختر ... چرا مادر نه؟ مگه یه مامان نمی تونه این شکلی باشه؟؟
اما اون پسر درست می گه ... و چه قدر پسرک سه ساله ما احساس پوچی و تنهایی این دختر رو خوب درک کرده ... یا شاید تصویر تو از دخترکانی این چنین یا شاید هم قضاوت من در مورد تو و این دختر؟!
یکی از پستها گفته بودی داری می ری کارورزی؟
راستی روحیه چه طوره؟
روحیه خیلی بهتره. ممنون :)
کجایی دخی؟
سلام...
همچین به نظر افسرده نمیاد... تجربهی بامزهای بود. ولی حالا اگه پسره یه خورده بزرگتر بود چی میشد؟ اونوقت همه بدشون میومد نه؟ بعد تازه شاید پسره این جمله رو به صورت پرسشی گفته...
از پست قبلیتم خیلی خندیدمD-:
این داستان چند تا نکته داره: ۱- مردها از همون دوران کودکی چشمانشان همه جا کار می کند (یا لااقل نویسنده اینجوری فکر میکنه) (: ۲- دختر خانمهای متین و سنگین و لباس مناسب پوش کمتر دوست دخترن! (چادری ها که اصلا نیستند!) ۳- هر کس از دریچه دید خود به یک سوژه نگاه می کند( یک پسر دیگه ممکن بود بگه شما چقدر فوفولید!)
۴- نویسنده از دختری با آرایش غلیظ، موهای بلند، گوشوارههای بزرگ، لباس چسبان و چکمههای بلند، به شدت خوشش می آید! یا لا اقل دوست دارد همه اینها را یک بار در یک مهمانی امتحان کند! (واحد کشف لایه های پنهان!) :-D
نویسنده تمام اینایی که گفتی رو صرفا روایت کرده اما با چیزایی که گفتی کمابیش موافقم. در مورد بخش کشف لایههای پنهان هم به زودی یه پست مرتبط خواهم گذاشت... :)