گاهی تعجب میکنم ازین که چرا سیستمهای عملکرد روانشناختی توی جامعه جهان سومی متناسب با فضا و شرایط این جوامع تغییر نمیکنه و چرا مکانیزمهای سازگاری اینقدر بد عمل میکنن و گاها حتی به عکس عمل میکنن؟
مثلا فکر میکردم طبیعتا باید توی فضای اقتصادی نافرمی که ماها داریم مکانیزم های نرم اجتماعی خودشون رو با این شرایط سازگار کنن. مثلا دیگه «کار عار نباشه» و برای همه پذیرفته باشه که یه دانش آموز در کنار درس خوندن، هر کاری که تونست بکنه تا لااقل بتونه خرج خودشو دربیاره و به خانوادهی بدبختش تحمیل نکنه.اما به جای اینکه اینجا اینجوری باشه کاملا برعکسه و توی جامعهای مثل ایران دقیقا کار عاره و برای مورد پذیرش واقع شدن باید حتما دکتر و مهندس بود. حالا جالبه که این جریان تو جوامعی مثل کانادا که مشکل اقتصادی مردم یک پنجم مردم ایران هم نیست کاملا جا افتادهست و حتی قباحت داره که مثلا یه دانشجو فقط درس بخونه و اصلا کار نکنه. یا مثلا توی آلمان که مردمش به مراتب بهتر از ما زندگی میکنن خیلی طبیعیه که همه مردم از اقشار بالا گرفته تا پایین، اجناس دست دوم و بلااستفادشون رو توی یک جمعه بازار که مخصوص همین کاره با قیمت های شکسته شده بفروشن ولی توی ایران کافیه پسر فلانی توی یه همچین جاهایی که حالت دستفروشی داره دیده بشه تا کل آبروی خاندان به باد بره.
یا مثلا در مورد عروسیها فکر می کردم طبیعتا توی این اوضاع گرونی باید دیگه عرف بشه که دیگه مقولهی شام در بین نباشه و به صرف شیرینی و چایی و شربت قال قضیه کنده بشه، اما نه تنها اینجوری نمیشه بلکه عروسیها روز به روز دنگ و فنگ و مخارج بیشتری پیدا می کنن و هر روز پدیدهی جدیدی هم به این لیست اضافه میشه... از این دست مثالها واقعا خیلی زیادن...
ولی آخه چرا؟ واقعا اتفاقهایی که در ایران میفته درست خلاف انتظار من از مکانیزمهای دفاعی اجتماعیه. واقعا انتظار داشتم یه سیستمی اینجا جلو بیاد و دست انسان بینوا رو بگیره... چی میشه که یه جامعهی مشکلدار هیچ سیستم دفاعیای نمیتونه برای خودش ایجاد کنه تا ازین اوضاع افتضاح لااقل تا حدی جون سالم بدر ببره؟ چی میشه که همه سیستمهای انسانساخته دست جمعی بر علیه انسان عمل میکنن و آدمیزاد بدبخت توی این زندگی فلاکتبار دستش به هیچ جایی بند نمیمونه؟
به قول وودی آلن: «شاید انتظار ما از زندگی اساسا خیلی زیاده...»
چی میشه که یه جامعهی مشکلدار هیچ سیستم دفاعیای نمیتونه برای خودش ایجاد کنه؟
... خب من از تعرفِ دقیقِ مکانیزم های دفاعی چیزی نمی دونم. اما با خوندنِ نوشتت این جوری فهمیدم که باید به معنیِ ساز و کارهایی باشه که ما در مواجهه با نیروهایی که ممکنه بهمون آسیب بزنن به کار می گیریم... پس در مرحله ی بعد به این فکر می کنم که چه نیروهایی به خانواده ی ایرانی داره بیشتر ضربه رو وارد می کنه، چون طبعن این مکانیسم ها هم به ترتیبِ اولویت ایجاد می شن... خب، پس این جور که معلومه برای یک خانواده ی ایرانی (به طورِ کلی البته) قضاوتِ دیگری، خیلی مهم تر از اینه که بدونه فقیره و بخواد با این واقعیت مواجه بشه. پس همه ی سازگاری هایِ مضحکش در خدمتِ یک نمایشِ بهتر قرار می گیرن.
باصورت مسئله موافقم ولی این مسئله ابعاد روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی زیادی داره و اصولا زمان لازمه روند کنونی عوض بشه... باورهای اجتماعی، ارزشها و ... ما انقدر مشکل دارند که نمیشه توقع داشت این چیزایی که تو گفتی پیش نیاد!
کی گفته که جوامع می تونن لزوما سیستم دفاعی از این نوع برای خودشون بسازم. مگه کد ژنتیکی دارن. اتفاقا جوامع انسانی برعکس بدن موجودات زنده از هیچ حتمیتی در داشتن رانه ی بقا برخوردار نیستن. برای همینه که می شه از انحطاط فرهنگی صحبت کرد...
البته یوسف درست میگه که ابعاد این مساله بیشینه است که باید سر فرصت راجع بهش بحرفیم. اما نگاه یا دست کم انتظار ارگانیک تو از جامعه قابل نقده...
منم که در انتها از قول وودی آلن شخصا به انتظار خودم نقد وارد کردم...
۱. شاید فهم ما از زندگی و معنای زندگی اساسا اشتباه باشد. تعیین کننده زندگی و سبک زندگی وابسته به فلسفه زندگی است. هر پیچ و تابی در آن حوزه اینجا موجی براه می اندازد.انتظار از هر چیز وابسته به فهم ما از آن چیز است.
۲. اما از چشم انداز دیگر زندگی یک سیستم است. سیستم معیوب کارکرد سیستم را به هم می ریزد. و آن گاه همه ریز و درشت سیستم ناراست نمی آید. نگاه سیستمی کل گرایانه است و با لوپ های آن تعیین می شود نه با عناصر و اجزای آن. نظام اجتماعی ما به منزله یک سیستم از این منظر قابل مطالعه است. و زندگی و مسائل و همه چیز آن.
۳. ما جهان سومی هستیم
آقا اجازه...
لوپ ینی چی؟!
هااان؟!!...نفهمیدم سیما...!!!
آق معلم تو شماره ی 2 گفته خب! ایناهاش، رو تخته نوشته!
سیما جان واقعا شرمندهام، من یه کم آی کیوم پایینه، هر چی فکر کردم نفهمیدم چی داری میگی... :(
لوپ یک قاعده علمی در نظریه سیستم هاست. رابطه ای که غیر خطی است و چرخه ای را بوجود می آورد که با دو چرخش متفاوت /فیدبک و فیدفوروارد / تعادل و تحول را بوجود می آورد. اما یک اتفاق احمقانه و خنده دار در زندگی آدم هاست. چخوف می گوید تو کسی را دوست داری . او کسی دیگر را... او هم کسی دیگر را... او هم ... دیگری را... آن آخری تو را... . اما گیجی و تهوع به بار می آورد.
هااان...تازه فهمیدم... چقدر خنگم من....ببخشید!
ممنونم آقای اسکندری.
تو شاگرد بازیگوشه هستی بهار... منم ازونا که به جای این که خودشون پیِ مطلب برن، از راحت طلبیِ زیاد، آخرِ زنگ پیله می کنن به یه چیز و حوصله کلاس رو سر می برن.
D:
از کسی پرسیدند: کشور جهان سوم یعنی چه
آن خردمند گفت: نشانه کشور جهان سوم بودن آنست که اگر بخواهی خانه خود را آباد کنی
باید کشورت را خراب کنی و اگر بخواهی کشورت را آباد کنی باید خانه ات را خراب کنی.
و به دور و بر خود نگاه کنیم چه میبینیم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟