تی‌تی...*


بهار برای من یعنی شکوفه!


دیروز داشتم به روزبه می‌گفتم که چقدر برام عجیبه. بچه که بودم خیلی چیزا مثل تپه، کوه، درخت، سبزه و حتی دریا و آسمون که بزرگترا هی با به‌به و چه‌چه از زیباییشون تعریف می‌کردن واقعا برای من به عنوان یک کودک چندان جالب نبودن. بزرگتر که شدم آروم آروم منم نسبت به همه‌ی این چیزا حس مثبت پیدا کردم و احساس کردم که واقعا چقدر زیبان.

بعدها که بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که شاید اینم یه جور روند شرطی شدن بوده و از بس که بهم گفتن منم دچار این احساس شدم و یا یک چیزی شبیه یک حس نوستالژیک بوده نسبت به این چیزا که همیشه وقتی کنارشون بودم حالتی از شادی، تعطیلی، آرامش، سفر، جمع دوستان و این‌ها همراهشون بوده و شاید همه‌ی اینا باعث شده که من الان نسبت بهشون احساس مثبتی پیدا کردم و برعکس دوران کودکیم فکر می‌کنم که واقعا زیبان.  

اما‌ اینا مهم نیست. مهم اینه که تنها چیزی که از همون دوران کودکی برای نشون دادن زیبایی خودش احتیاج به هیچ نوستالژی و شرطی ‌کردن و فکر و واسطه‌ای نداشت، «شکوفه» بود.


شکوفه به ‌سادگی زیبا بود، زیبا...


و زیبایی خودشو در هر حال و فکر و سن و شخصیتی که بودی حتی اگر هم نمی‌خواستی، به زور بهت تحمیل می‌کرد...



-----------------------------------------------------------

*: تی‌تی در گویش مازنی به معنای «شکوفه» است.



نظرات 15 + ارسال نظر
نامیه یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 23:57

واااو! چه عکس روح‌بخش ستایش‌برانگیزی!!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 00:12

این متنت به خوبی نشون میده که چطور جهان ما یک برساخته ی زبانی ست.
و البته درست میگی که گاهی وقتها این اصلا مهم نیست.
مهم شکوفه ست...

اسم یادتون رفت...

کاوه دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 01:08 http://dar-ayeneh.blogsky.com/1388/12/24/post-41/

من بودم. یادم رفت.

یه سر بزن. زودتر از موعد عیدونه دادم.

سیما دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 13:52

خیلی خوب گفتی بهار، آره، یه چیزایی هستن همیشه که زیباییشونو تحمیل می کنن بهت. اصلن انگار امکان نداره ازش فرار کنی یا انکارشون کنی. انگار اگه این کارو بکنی تف کردی تو صورتِ خودت!
ما گیلک ها هم به شکوفه می گیم «تی تی». اسمِ دخترها هم هست اینجا. دوست دارم این اسمو.

هی سیما، تو اصلا تهران نیستی، نه؟... کلا همش لاهیجانی و یعنی نمیشه که ببینیمت؟

سیما سه‌شنبه 25 اسفند 1388 ساعت 22:43

چرا قراره به زودی ازم رونمایی کنن! D:
خب نامیه اینا قراره چترشونو تو شهرِ ما باز کنن.تو هم اگه چتربازِ خوبی هستی پاشو بیا، مکان و مسیرِ فرود آماده ست! اگه نیستی هم که دیگه مشکلِ خودته!

روزبه پنج‌شنبه 27 اسفند 1388 ساعت 11:17

من قربونه تی تی خودم بشم؟

:-***

الف برهان جمعه 28 اسفند 1388 ساعت 11:02

سلام. سؤالم تا حدی کلی و پرت است. چیزی که می خواهم بپرسم این است: از طرف دیگر اشیای مربوط به دوران بچگی که دستگیره ها و وسایل کمک آموزشی و اسباب تخیل درباره ی "خود" محسوب می شوند در بزرگی به چه چیز تبدیل می شوند؟ به گمانم اینها، چیزهایی مثل عروسک یا لباس اسپایدرمن در بزرگی به "غیرقابل لمس" ها دگردیسی پیدا می کنند و اگر غیر از این باشد یک جای کار غلط است؟ پای انحرافی یا کنش نوستالژیکی یا درجازدنی در کار است؟

سلام، متاسفانه اصلا سوالتون رو نفهمیدم. اگه ممکنه بیشتر توضیح بدین. ممنون.

برهان شنبه 29 اسفند 1388 ساعت 09:37

مهم نیست. متأسف ام که خوب توضیح ندادم. می خواستم عرض کنم درک می کنم منظورتان از "شکوفه همیشه شکوفه است" چیست، و در مقابل، سؤال کنم که آن اشیائی که در زمان بچگی ما را وابسته کرده اند تا بتوانیم تخیل و رشد کنیم و درکی از "خود" به دست آوریم در بزرگی به چه کار ما می آیند. آیا آن ها را به شدت از خودمان دور نمی کنیم از این راه که دیگر فایده ای برامان ندارند؟ من یکی همیشه تعجب کرده ام از این که یک زن سن و سال دار هنوز عروسک جمع می کند یا مایکل جکسن که ظاهراً شیفته ی اسباب بازی بوده است.

فکر می‌کنم بستگی به این داشته باشه که کودک درونمون رو چقدر بخوایم و چقدر بتونیم که زنده نگه داریم...برای من اما هرگز عجیب نبوده این کارها

پنجره شنبه 29 اسفند 1388 ساعت 14:34 http://pnb.blogsky.com

چه عکس بهارآلودی!
مبارک باشی ;-)

روزها... دوشنبه 2 فروردین 1389 ساعت 00:54 http://mahjour-weblog.blogsky.com/

واسه منم بهار با طبیعت تداعی میشه ، شکوفه یکیشیه...

آرش افشار دوشنبه 2 فروردین 1389 ساعت 05:10 http://www.arashafshar.com

چه هم حسی جالبی بود در مورد شکوفه! و چه جمله خوبی بود این: و زیبایی خودشو در هر حال و فکر و سن و شخصیتی که بودی حتی اگر هم نمی‌خواستی، به زور بهت تحمیل می‌کرد...

پنجره چهارشنبه 4 فروردین 1389 ساعت 20:11 http://pnb.blogsky.com

چه عکس بهارآلودی!
سال نو مبارک...

دختر زمستان شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:24 http://http://dontwait.blogfa.com/

ماییم و ز درد و داغ گفتن با تو
داغیم ز گفتن و شنفتن با تو
تنها به اشاره تو سبز است بهار
باغیم و اجازه شکفتن با تو

مانا سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 19:35

کجایی پس؟بیا دیگه

اسکندری سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 21:26

بهار به شاخه شکوفه ها گیر کرده است. انگاری. عقربه هایش روی اولین ثانیه شکفتن مانده است. زمان از رفتن و درخت از روئیدن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد