امروز صبح که بیدار شدم از اینکه واسهی سومین روز متوالی باید همون کارای تکراری قبلی رو انجام میدادم، دیگه زیاد خوشم نیومد. بعد یهو فکر کردم به سومین هفتهی متوالی، بعد سومین ماه، بعد سومین سال و نهایتا سومین دهه...!!!
و فکر کردم به زنهای خانهداری که کار هم نمیکنن و به اینکه چطور ممکنه از یه موجود دارای اندیشه بخوایم در تمام عمرش هیچ کاری جز اینجور کارای یدی رو انجام نده. در واقع شبیه یه جور محرومیت حسیه و یه جور دفن شدن....
افتادم به انجام کارای روزانه (تازه هنوز اصل کاری یعنی غذا پختن به برنامم اضافه نشده)، و در نهایت تعجب دیدم که هنوز یک هفته از اومدن کارگر نگذشته تمام خونه رو خاک برداشته، جاهایی که ابدا حتی به فکرتون هم نمیرسه.
مثلا فکر میکردید که یه جایی مثل پریز برق هم ممکنه بتونه مدام خاک بگیره و کثیف بشه؟
باور کنین که میشه!
یا مثلا کنترل تلویزیون، یا مثلا جاروبرقی که قراره خودش بهتون کمک کنه که خونتون رو تمیز کنین؟
یا مثلا جعبهی دستمال کاغذی یا قندون؟؟؟ اونم فقط بعد از ۳ روز...
هر چی به چشمم اومد تمیز کردم و بعد با پاچه شلوارای تا زده، دستشویی و حموم رو که دیروز به علت خورده کاری های بنایی کثیف شده بود، شستم .در حین این کار یهو چشمم افتاد به آینه و از اینکه تمام موهای صورتم عین جوجه تیغی بیرون زده بودند و من در طی این چند روز ابدا متوجهشون نشده بودم، خیلی تعجب کردم. انگار من در طی این ۲-۳ روز ناقابل، درست شبیه تمثال همون خانم خانه داری شده بودم که از بچگی تو مخم فر روفته بود. خانمی که تمام لحظات درگیر کارای خونهست و یک لحظه استراحت نداره، خانمی که به زیبایی خودش نمیرسه و اصلا به فکر خودش نیست. خانومی که گوشه گوشهی خونش در همهی لحظات زندگیش، باید برق بزنه...
یاد نقشهای جنسیتی افتادم و بعد یاد یه شعری با موسیقی بسیار زیبا از یه کارتون دوران کودکی به اسم پسر جنگل که من و خواهرم آوازشو حفظ شده بودیم و با خودم فکر کردم که همین آموزشهای غیرمستقیمن که الان دارن کار خودشونو به خوبی انجام میدن...
توی این کارتون یه دختر روستایی در حالیکه با کوزه از چشمه آب برمیداره این آواز زیبا رو زمزمه میکنه:
اووووه! پریز برق و قندون که هیچ! هر گوشهای، هر سطحی، هر چیزی که فکرشو بکنی خاک میگیره! از کنارههای محل تقاطع کف و دیوارها گرفته تا روی تک تک کتابها، تا دستگیرهی همهی درها، تا در همهی قوطیهای ادویه، تا توی سوکت تلفن و لای دکمههای کیبورد، تا روی دونه دونهی لوازم آرایش و قوطیهای کرم، تا روی همهی حسها و برنامهها و تصمیمها و عشقها...
خاک حد و مرز نمیشناسه بهار!
:(...
جالبه .من نمیدونم چرا در تمام این مدت یکبار هم به گردگیری فکر نکردم!به این که غیر از روی میزها جاهای دیگه ای رو هم باید تمیز کرد!!
یاد روزبه افتادم وقتی میومد خونه ترکمنستان ما کلاس زبان و هر بار فحش و فضاحتش به راه بود :)
راستی:
من از اینکه اون عکس بالا و سمت چپ وبلاگت تبدیل به یک گل قرمز شده است،خوشحالم...
؛)... بله.
تازه اگه دقت کنی اسم وبلاگم عوض شده
:)...
اه آره تازه الان دیدمش!خیلی بهتر شد.بهار احساس خوبی دارم که از احوالات هم باخبریم اینجا.اینجوری خیلی بهتره نه؟کاش بقیه بچه ها هم دفتر خاطرات داشتن و به هم آپدیت بودیم
دقیقا موافقم!
چه کامنت مزخرفی گذاشتم! باید تبریک میگفتم و خوشحال میبودم.
خوشحال ام بهار از این که حال و هوای روزهای مستقل شدنات، اسم و عکس وبلاگات رو هم عوض کرد... خوشحال ام واقعا...
:)
چه پاستوریزه... من البته تجربه ی تو و نامیه رو ندارم، ولی فکر می کنم این همه وسواس ضرورتی نداره، حالا چی می شه یه کمی خاک بشینه؟! آدم هرچی بیشتر این خاک ها رو بگیره، بیشتر از گردگیری حس ها و برنامه ها و تصمیم ها و عشق هاش وا می مونه. هیشکی از این خاک ها نمرده، باور کن، هیشکی. یه کم پلشتی بد نیست!!
آره فکر کنم کم کم باید پلشتی رو شروع کنم ....:)
بهار جان
اگه دقت کنی خودت هم عوض شدی. چقدر خوب که داری دنیائی نو را تجربه می کنی و تجربه های آزاد یک روان شناس رو به کوله بارت اضاف می کنی. روحت داره متراکم میشه از شدن و تجربه کردن.یه توصیه دارم برات. یه ساعتی از روز رو برای بهار اختصاص بده و تو اون ساعت بهار باش. نه زن. نه همسر. نه هیچ چیز دیگه. تو اون ساعت به رغبت های شخصی و علاقه های خودت توجه کن. روزانه و مرتب. یه روز که برگردی عقب می بینی اون خلوتیه که به کار خیلی جاهای زندگی میاد. اگه خواستی از همین حالا شروع کن. نتایج حیرت انگیزش رو خواهی دید...
:)
اسم جدید مبارک باشه
حالا به همون پرتو پلا نزدیک تر شدیا! تجربیات آزاد، تداعی آزاد... تداعی پرتو پلا ((:
D: ...
منظورت چیه از تجربیات آزاد؟
یعنی تجربه ی غیرآزاد داریم در مقابلش؟
آره... غیر آزادش میشه وقتی که تو خودتو محدود میکنی به اینکه فقط راجع به یه موضوع خاص اینجا بنویسی...
سلام بهار اسم جدید وبلاگت بهت(بهش) بیشتر میاد یبوست فکری یه آدم افسرده مانع خلاقیتش میشه ولی تو حتی بودن خودت رو به عنوان یه زن (مثلا) خانه دار داری خیلی روون خلق میکنی فکر میکنم تو خیلی صادقانه بودنت رو میزایی وتجربش میکنی خوشحالم برات..............
بازخورد خوشایندی بود برام... مرسی :)
سلام
به این خاکها عادت می کنی ... مهم نیست... یه زمانی که من می خواستم کنکور بدم ... باور کن روی میز ناهارخوری یه ماهی بود گردگیری نشده بود... من فقط دور و بر خودم رو تمیز می کردم ... و بقیه خونه ... هیچی نشد... هیچ اتفاق بد و مهمی نیفتاد... بعد از یه مدت یادگرفتم اول به کارهای شخصی خودم برسم... بعد اگه وقت شد و حوصله ای بود به خونه ... یاد گرفتم به زور هم که شده دیگری رو مجبور به کار خونه کنم!! ... کم کم عادت کرد که می شه بعضی وقتها مرد خونه جارو برقی بکشه و هیچ اتفاقی نمی افته ... یاد گرفتم کارها رو سریع انجام بدهم و از وسواسهام کمی کم کنم - البته هنوز هم زیاده!!-، نگران آشپزی هم نباش ...دو شب در هفته خونه مامانمون اینا، نهار و شام فردا رو هم میاری ... غذای سریع اما رژیمی درست کردن وقت کمتری از خورشت درست کردن می گیره...
خلاصه به تدریج یاد گرفتم وقتی کار خونه رو انجام بدم که حوصله اش رو دارم و خودم رو مجبور نکنم ... چون احساس اجبار عصبانیت میاره - حداقل برای من- ... عصبانیت هم بدخلقم می کنه و نمیذاره به کارهایی که دوست دارم برسم ... پس باشه هر وقت حوصله اش رو داشتم !
اگر چه بعضی وقتها وقتی مهمون می خواد بیاد در شرایطی که یه عالمه کار باید تحویل بدی و اسلاید درست کنی ... مجبور می شم بیفتم به جون خونه و اعصابم خرد می شه !!...البته، گاهی با خودم فکر می کنم که ما خیلی روی زندگی شخصی مون تمرکز کردیم ... اما، وقتی به دوستام نگاه می کنم که از نظر من زیادی درگیر خونه و بچه شدند، خوشحال می شم که با تمام تنش ها و سختی هاش مدل فعلا زندگی دانشجویی رو برای خودم انتخاب کردم...
البته این رو هم بگم که خونه داری و کار خونه اصلا به نظر من کار سطح پایین نیستی ... معمولا قشر تحصیلکرده یه کمی این باور رو دارند ... مهم رضایت و خشنودی و خوشحالی و آرامش ... اگر کسی با کار خونه و بچه داری و مواظب همه بودن و سرویس دادن به دیگران این احساسات را تجربه کند... چه اشکالی دارد؟
راستش من و روزبه از اول قرار گذاشتیم که به نسبت کار بیرون از خونه، کار توی خونه هم تقسیم بشه. یعنی هرکس بیرون کمتر کار میکنه، توی خونه بیشتر کار کنه و بالعکس. به نظرم منصفانه ست واقعا که من الان خیلی بیشتر از روزبه کار کنم. هر وقت هم که به صورت منظم برم سر کار باز کارا تقسیم میشه.
با نظراتت تا حد زیادی هم عقیده ام و از توصیه های خانه داریت هم ممنون. واقعا کاربردین به نظرم :)
کجایی؟بیا دیگه...
میام... بذار یه کم دیگه گردگیری کنم بعد ...؛)