چرا می‌نویسم؟...

وقتی دیدم که افسردگیم جدی‌تر شده، وقتی دیدم که اطرافیان، معمولا در چنین شرایطی چه واکنش‌هایی نشون میدن،چیا به آدم میگن، چه توصیه‌هایی میکنن و چقدر درک وضعیت روانی فرد افسرده براشون سخت و بغرنجه، تصمیم گرفتم تمام حالتام رو ثبت کنم. حیفم اومد چنین تجربه ای از دست بره، حیفم اومد که بعدا اگه یه روزی بهبود پیدا کردم (ان شاء الله)، این تجربیات روانشناختی رو فراموش کنم و در مورد بیماران افسرده همون واکنش‌های غلطی رو نشون بدم که الان دارم از بعضی از اطرافیان و آدم‌های دور و برم می‌بینم و نتونم به یاد بیارم که خودم چه حالت‌هایی رو پشت سر گذاشتم تا از طریق یادآوری اون‌ها بتونم به عنوان یک روانشناس، بیماران افسرده رو واقعا درک کنم. سعی میکنم تمام حالت‌هام، احساساتم، فکرهام و تمام چیزای محیطی، فیزیولوژیکی و ارتباطی که روی افسردگیم تاثیرات مثبت یا منفی میذارن رو اینجا بنویسم.   

 

سعی میکنم خیلی روون بنویسم تا همه چیو همونجوری که هست ثبت کنم. از طرف دیگه میدونم که نوشتن خودش میتونه اثر درمانی داشته باشه، مخصوصا در مواقعی که حال روحیم واقعا افتضاحه، بنابراین این‌کار برای خودمم میتونه خوب باشه.

امیدوارم این تجربیات بعدا حتما برای درمان افسردگی به درد خودم و روانشناسای دیگه بخوره. خدا رو چه دیدی، شاید یه روزی مثل یه کتاب این تجربیاتو چاپ کردم.

 

این وبلاگ تا حدی یک وبلاگ تخصصی محسوب میشه و چون مطالب اون در مورد افسردگی و حالت های اونه، بنابراین از دوستانم انتظار ندارم که به عنوان تفریح و مثل وبلاگ های دیگه مدام به اون سر بزنن و کامنت بذارن، اما صادقانه میگم که اگر این کارو کردین،‌خوشحالم می‌کنین.